برای پسرم مهراد

برای تو مینویسم ...

چادگان

اواخر تیرماه به اتفاق عمه ها و عموهات دو روز رفتیم چادگان یه آب و هوایی عوض کنیم. با وجود گرمای شدید و طاقت فرسای تیرماه، چادگان هواش خنک و عاااااالی بود ،حتی میتونم بگم شباش سردم بود و خیلی میچسبید توی گرما. چون دور و برت خیلی شلوغ بود همش دوست داشتی بیدار باشی و نه شب درست میخوابیدی نه روز و حساااااابی کمبود خواب گرفته بودی.وای مامان خیلی حرص دادی از بس نخوابیده بودی بداخلاق شده بودی و هممممش غررررر میزدی و گریه میکردی و میخواستی بغل من باشی  غیر از این مورد در کل سفر کوتاه خوبی بود ☺ راستی یادم رفت بگم که اونجا دوچرخه کرایه میدادن و توام یه دوچرخه سوار شدی و حسااااااااااابی کیف کرده بودی خیلی دوسش داشتی درحالی که رکابم هنوز نم...
22 شهريور 1397

گرفتن از ...

مهراد مامان 12 شهریور تو دو سال و نیمت میشه و تا جایی که من اطلاع دارم و توی کتاب ها و سایتای معتبر خوندم بهترین زمان برای از پوشک گرفتن بچه از دوسال نیمه تا 3 سال.ولی بهتره که مدتی قبل و بعد از ،از پوشک گرفتن تغییرات بزرگی توی زندگی بوجود نیاد وگرنه ممکنه دوباره بچه برگرده به حالت قبل یا شب ادراری و... بگیره برای همین گذاشتم نزدیکی های سه سالت به امید خدا از پوشک بگیرمت مخصوصا که ما یه جابه جایی ام داریم همین روزها و یک تغییر بزرگ توی زندگی برای تو به حساب میاد و دوست ندارم این مرحله رو با استرس بگذرونی چون مرحله خیلی مهمی هست و میخوام انشاالله با ارامش بگذره برات و امیدوارم راحت از پسش بربیای عسل مامان 😍😍😍
22 شهريور 1397

اردبیل

مهراد ناز و عزیز مامان آخرای خرداد ماه یه سفر به اردبیل و سرعین داشتیم نفس جون نازم .تو اولین بار بود که به شمال غرب کشور سفر میکردی و خداروشکر خوش گذشت و اذیت نشدی زیاد عسل مامان.راستش چون راه خیلی طولانی بود و جاده هم خیلی مه آلود و خطرناک بود و من قبلا دیده بودم که شرایط جادش چطوریه،برا همین یکم دودل بودم که بریم یا نه ولی خاله جون اینا خیلی اصرار کردن و دیگه ماهم قبول کردیم .به لطف خدا سفر بی خطر گذشت و همه چیز عالی بود 🌹🌹🌹 مخصوصا یه منطقه ی بکر و بسسسیار دیدنی به نام جنگل های فندوقلو رفتیم که داقعا بینظیر بود عزیزم.درسته هواش خیلی سرد بود ولی ارزششو داشت 😊👌 ایشالا همه جای ایران رو با سلامتی و شادی بتونی ببینی نازنینم 😘😘😘😘😘 ...
22 شهريور 1397

بیهوشی 2

بعد از حدود یک ساعت از اتاق عمل آوردنت بیرون و من با سرعت نور دویدم که بغلت کنم .وای همچین که دیدم عین یه موش کوچولو لای ملافه  پیچیده بودی و دهنت پر از خون بود و فقط ناله میکردی و حتی از ضعف صدات درنمیومد که جیغ بزنی  ،میخواستم سکته کنم .وای خیلی حس بدی بود.آخه همه ی بچه هایی که قبل از تو بعد از بیهوشی از اتاق اومدن بیرون همشون گرررریه میکردن و جیغ میزدن ولی تو با دهن خونی فقط بلند ناله میکردی و به زور نفس میکشیدی از بس خون تو دهنت بود .راستش یکم ترسیدیم و بردیمت تو اتاق استراحت و پتو پیچیدیم دورت و پرستار رو صدا کردیم گفتیم چش شده بچمون چرا جیغ و داد نمیکنه گفت هنوز مواد بیهوشی تو بدنشه و تند تند خوابش میبره.ولی خودم بیشتر ا...
24 ارديبهشت 1397

بیهوشی

مهراد نازنینم الان که این پست رو دارم برات مینویسم پشت در اتاق بیهوشی هستم و خیلی نگران و دلواپسم مامان جون. مامانی چون دندوناتو زود دراوردی خیلی ام زود خراب شدن .چند روز پیش بردیمت پیش دکتر عشقی متخصص دندون اطفال.گفت دندونای جلوت آبسه کرده چندتا از دندونای آسیابتم نیاز به عصب کشی داره و حتما باید بیهوشت کنن و دندوناتو درست کنن. یکم نگران شدم که گفت باید بیهوش بشی و اول گفتم نه.تا حسابی پرس و جو کنم و چندتا دکتر خوب دیگه ام ببرمت تا مطمئن بشیم که بیهوشی ضرری برات نداشته باشه.پیش چندتا دکتر دیگه ام بردمت و همشون گفتن خیلی عفونت کرده دندونت و باید حتما درست بشه و چون بچه ها توی این سن نمیشینن که دنونشونو درست کنن باید حتما بیهوش بشی نفس جون...
18 ارديبهشت 1397

از شیر گرفتن

نفس مامان، مهراد جونم امروز از شیر گرفتمت مامان جون البته دو ماهی هست که به مرور و تدریجی شیر رو کم کردم تا راحت تر از شیر گرفته بشی ولی شبا قبل از خواب هنوز شیر میخوردی تا اینکه امروز بعد از دو سال و تقریبا دو ماه تصمیم قاطع گرفتم که کلا از شیر بگیرمت. ظهر بردمت شاهرضا، توی حرم نذر داشتم ادا کردمو دعا کردم که تو راحت از شیر گرفته بشی و اذیت نشی و.. خلاصه بعدش برای آخرین بار بهت شیر دادم خوردی و اناری که دونه کرده بودم و بهش یس خونده بودم رو بهت دادم یکمشو خوردی، یکمم اونجا بازیگوشی کردی و دیگه برگشتیم خونه. شب موقع خوابت که شد، گفتی شیر میخوام منم یکم از تلخک که از داروخونه خریده بودیم رو استفاده کردم و موقعی که خوردی باورت نمیشد تل...
1 ارديبهشت 1397

شیراز 97

مهراد نازنین مامان، خیلی یهویی جور شد که دو سه روزی بریم شیراز، یعنی 5 شنبه راه افتادیم، جمعه و شنبه اونجا بودیم، یک شنبه هم برگشتیم. کم بود ولی خوب بود. خداروشکر شانس آوردیمو این دو سه روز هوا خیلی خوب بود نه خیلی گرم بود و نه خیلی سرد. توام همش میگفتیم اومدیم سیراز و کلی ذوق میکردی. معلوم بود از شیراز خوشت اومده بود. راستی مامان جون فکر کنم دستت کثیف بود تو دهنت کرده بودی یا یه چیز ناجور، دزدکی، خورده بودی که خلاصه گوارشت به هم ریخته بود و پاهات کلی قرمز شده بود و میسوخت و اذیتت میکرد منم کلی نگرانت بودم و حرص میخوردم. در کل اگر این اتفاق رو فاکتور بگیریم خداروشکر سفر خوبی بود. چندتا از عکسای سفر رو میذارم     &nbs...
27 فروردين 1397