برای پسرم مهراد

برای تو مینویسم ...

شیراز 97

مهراد نازنین مامان، خیلی یهویی جور شد که دو سه روزی بریم شیراز، یعنی 5 شنبه راه افتادیم، جمعه و شنبه اونجا بودیم، یک شنبه هم برگشتیم. کم بود ولی خوب بود. خداروشکر شانس آوردیمو این دو سه روز هوا خیلی خوب بود نه خیلی گرم بود و نه خیلی سرد. توام همش میگفتیم اومدیم سیراز و کلی ذوق میکردی. معلوم بود از شیراز خوشت اومده بود. راستی مامان جون فکر کنم دستت کثیف بود تو دهنت کرده بودی یا یه چیز ناجور، دزدکی، خورده بودی که خلاصه گوارشت به هم ریخته بود و پاهات کلی قرمز شده بود و میسوخت و اذیتت میکرد منم کلی نگرانت بودم و حرص میخوردم. در کل اگر این اتفاق رو فاکتور بگیریم خداروشکر سفر خوبی بود. چندتا از عکسای سفر رو میذارم     &nbs...
27 فروردين 1397

نوروز 97

سال نو (1397) مبارررررررررررک مهراد مامانی، امیدوارم سال جدید پر از خوشی و خبرهای خوشحال کننده باشه ...
3 فروردين 1397

رنگ

پسر گل و نازنینم مدتیه که به رنگ ها توجه زیادی میکنی و رنگ قرمز، آبی، سبز، زرد، نارنجی، سیاه و سفید رو میشناسی مامان جون. قررررررررررررررربونت برم عمر و جوووووووووونم ...
3 فروردين 1397

جشن تولد 2 سالگی

مهراد نازنینم سلام مامان جون نمیدونم الان که داری این مطلب رو میخونی چند سالته اما امیدوارم خوشحال و تندرست باشی و عشق مادرانه ی منو توی هر کلمه ای که برات مینویسم حس کنی، آخه خیلی دوستت دارم عزیزم مامان جون 5 شنبه شب برات تولد دوسالگی گرفتیم و مامان جون و خاله آرزو و عمو ممد و ماهان جون رو دعوت کردیم بیان دورهم باشیمو تولدتو باهم جشن بگیریم ️ ️ ️ شب خوبی بود مامانی و خیلی خوشحال بودی از اینکه همه دورهمیم و تولدته و کیک و بادکنک و کلاه و اسباب بازی و شکلات شیرینی و خلاصه چیزایی که تو عا‌شقشونی یه جا کنارهم قرار گرفته بود، راستی چون میدیدم خیلی از باب اسفنجی خوشت میاد برات این تم رو انتخاب کردم خییییلی دوسش داشتی، یه تیشرتم برات سفارش...
13 اسفند 1396

دوسالگی

سلام مهراد ناز مامان، مامانی دوسال پیش در چنین شبی من یه لحظه خواب به چشمام نیومد. چند تا احساس رو باهم داشتم، هم شوووووق دیدن عزیز دل و جونم که 9 ماه همدم و همراهم بود و بالاخره داشت لحظه ی دیدار امید زندگیم فرا میرسید هم احساس دلشوره و استرس و نگرانی از اینکه آیا همه چیز خوب پیش میره و من میتونم با سلامتی و ارامش پسر نازنینم رو درآغوش بگیرم! خلاصه که شب عجیبی بود مامان جون هیچ وقت یادم نمیره چون یکی از شب های بیاد موندنی زندگیم بود.  مهراد عزیزم فردا روز تولدته روزی که تو به این دنیا اومدی و به زندگی من و بابایی رنگ و جلا دادی.عزیز دلم امیدوارم همیشه سالم و خوشبخت و موفق باشی خییییییییییییلی دوست دارم عززززیییییییزززززم 😍😍😍😘😘...
12 اسفند 1396

کارهای جدید 4

مهراد عزیزم، نفس مامانی، صبحا که از خواب بیدار میشه زودی سرجات میشینی چشماتو میمالی و میگی بیدار سُدم اعلام میکنی بیدار شدنتو برات شعر میخونم عسل مامانی و تو جاهای خالیشو، (اونایی که تو پرانتز گذاشتم رو) با صدای قشنگت پر میکنی : شالاپ شولوپ آب بازی با فیله شو (همبازی) فیل به این قشنگی یه توپ داره (چه رنگی) پرنده های آبی میرن با فیله (بازی) این یه کتاب پلاستیکی حمومه که فقط 8 صفحه داره و این شعر رو توش نوشته و تو خییییلی دوسش داری، خاله جون برات خریده عسل مامانی. راستی یه چیز دیگه ای که میگی و ما خیلی میخندیم از دستت اینه که هیچ وقت از حرفت برنمیگردی، مثلا عکس یه میوه ای رو میبینی میگی گییییلاس بعد من بهت میگم نه عزیزم این آل...
29 دی 1396

یلدا 96، جمله، نوزادها👶👶👶

مهراد نازنین مامان، شب یلدام اومد و رفت و تو دومین شب یلدای عمرت رو, خونه ی مادرجون،  تجربه کردی و مدااااااام توی سفره سرک میکشیدی 😁😁😁عزززززییییززززم فدات بشم. مامان جون دیگه جمله سه کلمه ایارو که خداروشکر راحت میگی، شروع کردی چهارکلمه ای هم میگی، خودتم از حرف زدن خودت خوشت میاد فقطم به ماهان و خاله میگی : دادایی دوست دارم، خاله جون دوست دارم! هیچکس دیگه رو نمیگی حتی منو بابایی رو صداتو ضبط کردم اینقدر قشنگ حرف میزنی حیف که اینجا آپلود نمیشه کرد وگرنه میذاشتم که یادگاری بمونه برات. راستی 26 آذر پسر عموت مهبد به دنیا اوند، مهر امسالم دختر عمه ات کیمیا و پسرعموت آرمین به دنیا اومدن امیدوارم هم بازی های خوبی بشین برای همدیگه ️ ️...
7 دی 1396

کارهای جدید 3

مهراد مامان نزدیک به سه ماه دیگه دوسالت میشه عززززیییییزززز دلم دیگه کم کم داری برا خودت مردی میشی ️ ️ منم به تدریج دارم رو تعداد دفعات شیری که بهت میدم دقت بیشتری میکنم که رو برنامه باشه و کم کم کمش کنم تا ایشالا اسفند از شیر بگیرمت به امید خدا. تا قبل از این هر وقت در هر زمانی که دلت میخواست بهت شیر میدادم ولی چون خوندم که به مرور و مخصوصا بعد از دوسالگی شیر مادر نه تنها برای بچه مفید نیست بلکه ضرر هم داره براش و جلوی اشتهاش رو برای خوردن غذا میگیره... بگذریم مامان جون اصلش اومده بودم که بازم از شیرین زبونیات بگم عمر من. دیگه به راحتی هر کلمه ای که میگیم رو تکرار میکنی خاله آرزو بهت میگه طوطی کوچولو ولی بعضی کلمات رو خیلی م...
1 آذر 1396

مداد، خودکار

سلام عزیز دل مامانی. تو پست قبلی گفتم که همش قاشق دستت میگیره، الان دیگه قاشق رو ول کردی چسبیدی به مداد و خودکار یه مداد تو یه دستته یه خودکار تو اون یکی دستت و شبانه روز میگی مَداد، هوکار (خودکار) بازم به قاشق مامان جون حداقل ایمن تر بود، مداد و خودکار خطرناکه همش میترسم خدا نکرده باهاش بخوری زمین. تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که نوک مداد رو مشکنم تا پهن بشه،خودمارم مغزی داخلشو درمیارم هرچند بازم خطرناکه، ایشالا اینم از سرت بیفته مامان جون زودتر ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️   ...
25 آبان 1396

قاشق 😄

مهراد جون نازم، فدات بشم الهی، نفسم تازگیا گیر دادی به قاشق چایخوری ، از صبح تا شب و شب تا صبح یه قاشق چایخوری میگیری دستت، شبا قاشق به دست میخوابی ، آدم یاد خاله ریزه و قاشق سحرآمیز میفته حتی از خونه ام که میخوایم بریم بیرون هم قاشقت دستته.کلی میخندیم از دستت مامان جوووووووووون قربونت برم                   ...
20 آبان 1396