برای پسرم مهراد

برای تو مینویسم ...

ونک

مهراد عزیزم 5 شنبه عصر به اتفاق مامان جون و خاله آرزو و خاله منصوره و محبوبه و دایی حسین اینا رفتیم ونک. برعکس اینکه ما فکر میکردیم سرد باشه و کلی لباس گرم برداشته بودیم ولی واقعا خوش آب و هوا بود.  رفتیم توی یه خونه که کاملا سنتی درستش کرده بودن و یه شب اونجا موندیم و کلی عکس گرفتیم حتی یه گهواره چوبی سنتی هم داشت که تورو خوابوندیم توش و خیلی دوسش داشتی. فردا صبحشم رفتیم چشمه ناز که خیلی تعریفشو میکردن، قشنگ بود و پر آب ولی چون جمعه بود خیلی شلوغ بود.  خلاصه که خیییییییلی خوش گذشت مامان جون الان چندتا از عکسای اونجا رو میذارم ببینی.  ...
9 شهريور 1395

غریبی

الان 5 ماه و 18 روزته مامان جون امشب خیلی اتفاقی متوجه شدم که نسبت به کسایی که کمتر دیدیشون غریبی میکنی!! و وقتی من آغوشمو باز میکنم خودتو میکشی به سمت من.  اینو وقتی متوجه شدم که بعد از اینکه از مشهد اومدیم و عمو محمد رو دیدی یکم خودتو عقب کشیدی و با دقت نگاه میکردی تا بشناسی. گفتیم بزار یه امتحان بکنیم ببینیم عکس العملت راجع به من چه فرقی کرده.  خاله آرزو بغلت کرده بود و داشت قربون صدقت میرفت بعد من دستامو به سمتت دراز کردم و خواستم که بیای پیشم و تو با خنده به طرف من اومدی و دستای کوچولوی قشنگتو به سمت من گرفتی،  وای که چه لحظه شیرینی بود خیلی ذوق کردم.  پسر کوچولوی نازم داره بزرگ میشه.  فدات بشم مامان جوووووون 😘😘...
27 مرداد 1395

حساسیت

مهراد مامان نزدیک سه هفته است که حساسیت به پروتء ین گاوی پیدا کردی.  و من کلا نباید لبنیات بخورم، شیر و ماست و پنیر و کره و دوغ و حتی هر چیزی که با لبنیات درست شده باشه یا یه ذره شیر و...  توش باشه مثل شکلات، کاکاءو،  کیک و...  دکتر گفت الان اکثر بچه ها این حساسیت رو تو چند ماه اول زندگیشون پیدا میکنن،  نمیدونم چرا...  به هر حال خیلی سخته ولی به خاطر سلامتی پاره ی تنم حاضرم هر کاری لازم باشه انجام بدم. انشالا که زودتر حساسیتت بر طرف بشه مامان جون و خوب خوب بشی 😚😚😚😚😚😚💕💕💕💕💕💕💕💕❤
3 مرداد 1395

ذوق

مامان جون چند روزیه که یاد گرفتی غلت بزنی و روی شکمت بخوابی و سرت رو بالا بگیری وای فدات بشم. عزیز دل من داره گردن می گیره 😚😚😚😚😚😚 وقتی هم یه چیزی رو میگیرم جلوت، دستای کوچولوت رو سریع میاری رو به روت و سعی میکنی بگیریش وای کلی ذوق میکنم مامان جون که کم کم داری بزرگ میشی.  قربونت برم الهی 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 ...
31 تير 1395

واکسن 4 ماهگی

وای بازم واکسن 😥😥😥😥 و این دفعه واکسن 4 ماهگی. خداروشکر مامان جون واسه این واکسنت اصلا تب نکردی ولی موقع واکسن زدن خیلی دردت گرفت و گریه کردی بمیرم الهی 😢😢😢😢😢
13 تير 1395

مسافر کوچولو

مامان جون چند روز پیش به اتفاق خاله ارزو اینا و مامان جون و خاله محبوبه اینا رفتیم دهکده تفریحی چادگان به مدت دو روز. اولین باری بود که به همراه تو نازنینم سفر میرفتیم. البته دو روز سفر کوتاه مدت تلقی میشه ولی بالاخره نگران بودم که تو گرمازده نشی توی راه یا اونجا شبش سردت نشه و...  خداروشکر خیلی بهمون خوش گذشت و واقعا بعد از اون همه خستگی و درد و کسالت خیلی چسبید. کلی تو روحیمون تاثیر مثبت داشت.  اونجا هواش واقعا خنک بود طوری که به سردی میزد. تو حسابی کیف کرده بودی و از سرمای هوا لذت میبردی. تازه اونجا بود که فهمیدم چقددددددر گرمایی هستی مامانی. ما سویی شرت و ژاکت پوشیده بودیم ولی تو با یه لباس کوچولو که تنت بود حسابی کیف کرده بو...
30 خرداد 1395

سه ماهگی

تمام هستی من سه ماهه شدنت مبارک ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤💖💖💖💖💖💖💖💖🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶 ...
12 خرداد 1395

دل درد

مهراد عزیزم از وقتی به دنیا اومدی تا دو سه ماه شبا دل درد داشتی نفس مامان، بمیرم الهی شبا کلی گریه میکردی و بیقرار بودی و من و بابایی نوبتی بغلت میکردیمو توی خونه راه میرفتیم تا حالت بهتر بشه. کلی غصه می خوردیم که عزیز دلمون درد داره و نمیتونه راحت بخوابه.  ولی خداروشکر بعد از سه ماه بهتر شدی و دلدردات به مرور کمتر شد 😊😊😊😊😊😊 توی پست بعدی عکسای خوشگل سه ماهگیتو میذارم عشق مامانی 😙😙😙😙😙😙😙
11 خرداد 1395