برای پسرم مهراد

برای تو مینویسم ...

آتلیه ۱۳۹۸

دسته گل خوشگل و ناز مامان چند روزه دیگه تولدته و با بابایی تصمیم گرفتیم که هم به خاطر تولد ۴ سالگیت هم به خاطر خواهر جونت که الان تو شکم منه و حدودا ۷ ماهشه ، بریم آتلیه و خاطرات این لحظات و روزهای به یاد موندنی رو ثبت کنیم ... ۲۸ بهمن عصر روز دوشنبه سه نفری با کلی بادکنک و ... رفتیم آتلیه شروین و چند تا عکس خوشگل گرفتیم. خیلی عکسامون قشنگ شدن مامان جون ،خوشحالم که خداروشکر جور شد که امسال چند تا عکس به یادموندنی بگیریم. تعدادیشو میذارم که ببینی عزیز دلم.   ...
30 بهمن 1398

جنسیت

مهراد عزیز مامانی نفس مامان، عزیز دلم ، موقعی که نی نی کوچولومون توی دل مامانی ۱۸هفته و دو روزش بود رفتیم سونوگرافی و جنسیت نی نی جونمون معلوم شد که یه دختر خانم نااااااااز و خوشگل و ملووووووسه. چون رادیولوژی خیلی شلوغ بود ،تو رو با خودمون نبردیم که اذیت نشی و پیش مامان جون موندی. از اونجا زنگ زدم و این خبر خوش رو به تو و مامان جون و خاله جون دادم همگی کلی خوشحال شدید و ذوق کردید 😍😍😍😍😍 انشاالله که خواهر جونت به سلامتی و دل خوش و در موقع خودش و بهترین وقت و ساعت به دنیا بیاد عزیز دل مامانی ⁦❣️⁩⁦❣️⁩⁦❣️⁩⁦❣️⁩⁦❣️⁩⁦❣️⁩⁦❣️⁩
15 دی 1398

خبر جدید

سلام مهراد من یه سورپرایز برات دارم مامان جون. مدت ها بود که میگفتی کاشکی یه خواهر یا برادر داشتم یا میگفتی مامان من خواهر برادر میخوام!! به امید خدا، آرزوت داره براورده میشه ! الان حدود 3 ماه و نیمه که خواهر یا برادر کوچولوت توی شکم منه و ککم کم داره بزرگ میشه. روزی که بهت گفتم کلی ذوق کردی و خوشحال شدی و گفتی آخ جون نی نی داریم بعدشم گفتی حالا چی هست؟!😁😁  مامان جون امیدوارم همه چیز به خیر و خوشی و سلامتی بگذره ، توام دست های کوچولوتو بالا میبری و هی دعا میکنی میگی خدایا نی نیمون سالم باشه، قربونت برم الهی پسر مهربونم ...
5 آذر 1398

پلاک فضاگیر دندون

مهراد عزیز مامان هفته قبل رفتیم پیش دندون ساز تا بجای اون دندونایی که مجبور شدیم برات بکشیم فضاگیر درست کنه تا موقعی که دندون های دائمیت خواستن در بیان ایشالا ، جای کافی براشون وجود داشته باشه.خداروشکر پلاک های فضاگیر جدید با دندونشم ساخته میشه. خیلی خوب برات درست کرده عین دوندونای خودته کوچولو و سفید و خوشگل. البته چند روز اول برای گذاشتنشون یکم اذیت میکردی، چون یکم اولش درد داشت ولی به مرور عادت کردی و الان تقریبا مرتب میذاری .خوشحالم برات عزیز نازنین   ...
4 آذر 1398

مرحله ی سخت

مهراد نازنین و عزیز مامان بعد از اینکه از مسافرت اومدیم پروژه ی از پوشک گرفتنو شروع کردیم البته از قبل با محیط دستشویی آشنات کرده بودمو حس بدی نداشتی دیگه آمادگیشو پیدا کرده بودی . بعد از 2 و نیم تا 3 سالم که بهترین زمان برای از پوشک گرفتنه. خلاصه یک عالمه استیکر خوشگل و متنوع برات خریدم که به عنوان جایزه بهت بدم . اولش یکم سخت بود چون تقریبا 10 دقیقه یا یه ربع یه بار باید میبردمت کم کم روز به روز زمانش طولانی تر شد و به 2 -3 ساعت یه بار رسید . راستش من با پوشک تو رو از پوشک گرفتم 😁😁یعنی پوشک بهت بود ولی بهت آموزش دادم که بری توی دستشویی و پوشکت خشک میموند . وقتی که مطمئن شدم پوشکتو اصلا خیس نمیکنی برداشتم . اینجوری بود که نزدیک به دو هفته و...
30 تير 1398

سفر تبریز

مهراد عزیز و نازم تیرماه امسال از تاریخ 6 یه سفر به همدان و تبریز به همراه مامان جون و خاله جون اینا، داشتیم.از بس هوا گرم شده بود کلافه شده بودیم و تصمیم گرفتیم بریم یه جای خنک تا یکم حال و هوامون عوض بشه.  5 شنبه راه افتادیم،  توی مسیر قبل از زنجان گنبد سلطانیه رو دیدیم واقعا جذاب و دیدنی بود خیلی حس خاصی به آدم میداد ، به دستور سلطان محمد خدا بنده ایلخانی بنا شده بود . ارتفاع خییییلی زیادی داشت با پله های پیچ درپیچ ترسناک ولی به شدت خنک بود ، تو و مامان جون پایین موندین و ما تا بالای بالاش رفتیم ولی زانوهام درد گرفت از بسکه از پله های پیچ دارش با ترس و لرز پایین میومدم زانوهام لرزش گرفته بود. ولی واقعا دیدن داشت خیلی خوشحالم ...
10 تير 1398

اولین آرایشگاه

سلام مهراد کوچولوی ناز مامان .عسلم چند روز پیش بعد از سه سال و 4 ماه برای اولین بار بابایی بردت آرایشگاه که موهای خوشگلتو کوتاه کنه. آخه همش میگفتی موهام تو صورتمه رو چشمامه و .. تا قبل از این خودم موهاتو کوتاه میکردم ولی چند وقتی گذاشتم بلند بشه ،ماشالا پرپشتم شده دیگه جرات نکردم خودم دست بزنم گفتم یه وقت موهاتو خراب میکنم. خلاصه که رفته بودی و بابایی میگفت اولش که میگفتی من روی صندلی نمیشینم و غریبی کردی 😁😁 واسه همین بابایی مجبور شده خودش بشینه که آقای آرایشگر موهاشو کوتاه کنه و تو ببینی که اتفاق خاصی نمیفته و ادم خوشگل تر میشه 😃😃خلاصه بعد از بابایی ، با آرامش و خیال راحت نشستی رو صندلی و دیگه جیک نزدی😄موهات خیلی ناز شده بود مامان جونم مبا...
5 تير 1398

لباس عید

سلام مهراد مامان .نفسم چند روز بیشتر تا نوروز 98 نمونده .لباسایی که برای عیدت خریدیم رو خیلی دوست داری هی میگی مامان ازشون عکس بگیر منم از فرصت استفاده کردمو چندتا عکس خوشگل با لباسای جدیدت ازت گرفتم عزززیییییززززم ببین ...
26 اسفند 1397

اسباب کشی

مهراد عزیزم اواخر بهمن اسباب کشی داشتیم مامان جون، خونمونو عوض کردیم . قبلش هی بهت میگفتم چند وقت دیگه میخوایم بریم توی یه خونه دیگه ، میگفتی نه نریم، بعدش که بهت میگفتم که اونجا میتونی برای خودت یه اتاق داشته باشی(اخه خیلی خونه قبلیمون کوچیک بود و فقط یه اتاق داشت که کمد توام توش جا نمیشد و برده بودیمش خونه مامان جون ) و کمد و اسباب بازیاتو بذاری توش، کلی خوشحال شدی و همش میپرسیدی پس کی میریم تو خونه جدیدمون برات یه لامپ و چراغ خواب باب اسفنجی و پاتریک گرفتیم خیلی دوست داشتی مامان جون بعدشم که دیگه کارای خونه تموم شد کمدتم اوردیم و حسابی اتاقت باحال شد. اولاش که اسباب کشی کرده بودیم و تازه اومده بودیم، سراغ خونه قبلیمونو میگرفتی و میگفت...
25 اسفند 1397